جدول جو
جدول جو

معنی نم نمک - جستجوی لغت در جدول جو

نم نمک
(نَ نَ مَ)
نم نم. اندک اندک. کم کم. به تأنی و آرام آرام: نم نمک باریدن. نم نمک نوشیدن. نم نمک رفتن
لغت نامه دهخدا
نم نمک
به تانی و آرام آرام نم نم اندک اندک
تصویری از نم نمک
تصویر نم نمک
فرهنگ لغت هوشیار
نم نمک
((نَ. نَ مَ))
اندک اندک
تصویری از نم نمک
تصویر نم نمک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی نمک
تصویر بی نمک
آنچه نمک نداشته باشد، کنایه از کسی که صورت و کردار و رفتارش دلپسند نباشد
فرهنگ فارسی عمید
پارچه یا فرشی که بر اثر کهنگی و فرسودگی پرزهایش رفته و تاروپودش ظاهر شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم نمک
تصویر هم نمک
دو یا چندتن که با هم نان ونمک خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم نرمک
تصویر نرم نرمک
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، خوش خوشک، اندک اندک، آهسته آهسته، تدرّج، پلّه پلّه، رفته رفته، کم کم، متدرّج، خرد خرد، نرم نرم، جسته جسته، خوش خوش، آرام آرام، کیچ کیچ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ سَ مَ)
دارکوب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَقْ قِ نَ مَ)
حقی اخلاقی که منعم را بر منعم علیه است. حقی اخلاقی که پیدا آید میان دو تن از خوردن طعام با یکدیگر:
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگهدار که من میروم اﷲ معک.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ مَ)
همسفره و هم خوان. (آنندراج). دو تن که با هم نان و نمک خورند. همنشین. دوست
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
در تداول، چشم نم نمو، چشمی که به علت بیماری آب از آن تراود. اعمش. (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز و در حدود 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و کارگری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
آنکه تکیه کلام ’نم’ دارد و بیجا تکرار کند. (یادداشت مؤلف) ، چشم نم نمی، چشمی که دایم آب زند. چشم نم نمو
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ مَ)
دامی که با بکار بردن نمک تعبیه سازند، مجازاً نمک گیر کردن کسی را:
پرسیدمش ز صید لب خود گزیدو گفت
صیاد را بدام نمک می توان گرفت.
اسیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ مَ)
آب آمیخته با نمک که در آن ماهی و پاره ای گوشتها و بعض حبوب و بقول را از فساد و تباهی نگاه دارند، و آن را نمکاب نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ نَ مَ)
نوعی از نمک که از کان برمی آید و به نمک سنگ شهرت دارد. (آنندراج) :
بشور خاست ز دل نامۀ همیشۀ ما
مگر بسنگ نمک شد شکست شیشۀ ما.
محسن تأثیر (از آنندراج).
ز سوز دل نبودهیچ کام خام مرا
پزد ز آتش سنگ نمک طعام مرا.
شوکت بخاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ نَ مَ)
دهی است از دهستان ارادان بخش گرمسار شهرستان دماوند. واقع در 40هزارگزی گرمسار. آب آن از قنات و رود خانه تالیباف. سکنۀ آن 526 تن. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). قصرالملح. محلی در 39هزارگزی گرمسار میان یاتری و سرخ دشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم نمکی
تصویر هم نمکی
باهم نان و نمک (غذا) صرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نی نی کوچک (نی نی)، توضیح وقتی بخواهند بگویند کسی بحد رشد رسیده و باید عاقل و بالغ باشد گویند: (فلان کس (خاصه اگر زن باشد) دیگر نی نیک که نیست یا یاتونی نیک نیستی که این اداها را از خودت در می آوری)
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته آهسته بتدریج: نرم نرمک گفت: شهرتوکجاست ک که علاج اهل هرشهری جداست ک (مثنوی. نیک. 11: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کمک
تصویر کم کمک
اندک اندک کم کم، بتدریج: (کم کمک و ضع زنان تغییر کرد وان تطور در سخن تاثیر کرد)، (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم نم
تصویر نم نم
کم و با دانه های کوچک و خرد باریدن باران
فرهنگ لغت هوشیار
غذا و جز آن که نمک بسیار دارد مقابل کم نمک بی نمک: غذای پر نمک، ملیح: دختر پر نمکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نمک
تصویر هم نمک
دو یا چندتن که باهم نان ونمک (غذا) خورند (نسبت بهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم ناک
تصویر نم ناک
دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک
فرهنگ لغت هوشیار
چشم نم نمو. چشمی که بعلت بیماری آب از آن می تراوداعمش: پیر زن چشم نم نمو و ناتوانی بود
فرهنگ لغت هوشیار
چشم نم نمو. چشمی که بعلت بیماری آب از آن می تراوداعمش: پیر زن چشم نم نمو و ناتوانی بود
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه نمک ندارد، آنکه شکل یا حرکاتش توجه کسی را جلب نکند بی لطف مقابل ملیح نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نمک
تصویر بی نمک
((نَ))
آن چه نمک ندارد، آن که شکل یا حرکاتش توجه کسی را جلب نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرم نرمک
تصویر نرم نرمک
((~. نَ مَ))
به تدریج، آهسته آهسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخ نما
تصویر نخ نما
((نَ. نَ))
فرسوده، کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نم نم
تصویر نم نم
((نَ. نَ))
ریزریز، آهسته آهسته
فرهنگ فارسی معین
اندک اندک، خرده خرده، ریزریز، نم نمک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرام آرام، بارش خفیف باران
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای دهستان لفور واقع در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی